متن نمایشی

درباره پنی خانوم

سلام به همه عزیزای دل.

منی که می بینید  پنی خانوم هستم.

 یه روز سرد پاییزی که خیلی خیلی خیلی کوچولو و مریض بودم، مامان و بابا منو کنار خیابون پیدا کردن و بردن پیش خودشون. با اینکه دکترا ازم قطع امید کرده بودن ولی با دوا درمون زیاد و مراقبتهای سیلور (که بزودی معرفیش می کنم) حالم خوب شد و شیطون درونم آزاد شد!!!

الان کلی بزرگ شدم ولی اصلا خانوم نشدم!! بلکه فقط یه آتیشپاره شیطون و باهوش و عاشق بازی ام...